موضوع خاصی نیست
چقدر خوبه که هستی وبلاگ عزیزم
برام مهم نیست این پست و کسی تا آخر میخونه یا نه
اما چقدر خوبه که میتونم دلخوری هامو برات تعریف کنم
هم آروم میشم هم یه روزی که مرورت میکنم یادم میاد
دلم خیلی گرفته
و دوست دارم حتی خدا هم نپرسه چراا
نمیدونم اصلا حق دارم که دلم بگیره یا نه ! اما من این جنون نزدیکی و تجربه کردم قبلا ...ازش موفق بیرون نیومدم هیچوقت ...برعکس!با تصمیم به بی تفاوتی ازش بیرون اومدم
نمیخوام اینبارم گذشته تکرار شه و میدونم که ۹۰% و خودم مسئولم🙁
چرا هر میانبری زدم تهش به این سربالایی رسیدم اه ه ه
عصبانیم ...یه خشم درونی داره روز به روز بهم نزدیک میشه و من فقط تا جایی که میتونم میدوم و ازش فرار میکنم
گاهی به زمین میخورم و وقتی حس میکنم از پشت قلبمو گرفته از خود بی خود میشم
دوس دارم یکی باشه اینجور وقتا بشینه جلوم و داد بزنم و نگام کنه و ازش بپرسم من چیکاررر کنم دیگه؟؟؟
خیلی کنترل کردن این حیوون درنده (خشم) که درونمه داره سخت تر میشه
سر دردهای بی وقت
دفعاتی که قلبم تیر میکشه داره به یک روز در میون میرسه
اشتهام تقریبا داره از بین میره و وزنم به شدت کم شد...
اصلا امیدوارم کسی این پست و نخونه
خودمم این و یه دور بخونم حالم بد میشه
۹۶.۱.۴
۲۰:۲۷