شب خواستگاری
امشب شب خاصی بود
راستش انقدر حس های عجیب غریب دارم که دلم نیومد ننویسم
دل کندن از دنیای مجردی ، آشنا شدن با آدمای جدید ،یک تصمیم برای یک عمر ،
یه بله و مقابله با هزاران نه و موانعی که زندگی جلوم میذاره...
از قبل هم فکرشو میکردم که با اراده خودم وارد این درگیری ها شم باید خیلی سخت و کمی دیوونه باشم...
اما من به خودم قبل از همه قول دادم که خوشبخت باشم
از خدا میخوام کمکم کنه و بتونماز پس همه مانع ها بربیام
امیدوارم اول همه و بعد من خوشبخت شم
البته شایان ذکر باشه که ما از آخر اومدیم به اول 😂
یعنی تمام تدارکات عروسی و عقد و لباس و....آماده کردیم رزرو کردیم
رسیدیم به خونه اول که خواستگاریه و امشب بود
شبی پر از استرس و راحت میگم که اصلا خوش نگذشت
چون برای آدمی مثل من تحمل اینکه ساکت بشینه و بقیه ب اش تصمیم بگیرن و حرف بزنه رسما فاجعه ست...😂
اما تونستم خودمو کنترل کنم و تمومشد و رفت
امیدوارم از این به بعد همه چی راحت و بی دغدغه باشه