امروز من...
بعد از چند هفته مرخصی گرفتم همچین روزی و خوش بگذرونم
اما واقعا غیر قابل پیش بینی بود...
یهو ترجیح دادم برم تو اتاقم پتو بکشم رو خودم یه آهنگ قمیشی و...
گریه کنم آره فقط گریه کنم تا آروم شم
فقط خودم میدونم دلیل اون بغضایی که جمع شد و اشکایی که الان داره استینم و خیس میکنه چیه..
حالا از خودم میترسم ،همیشه مصمم ترین و خطرناک ترین تصمیماتم رو بعد از گریه هام گرفتم...
و دقیقا وقتی که مغزم رو پر از خالی بودن حس کردم به یاد یک نفر افتادم
کسی که بهش افتخار میکنم وقتی میبینمش
کسی که آرزو دارم بزرگ تر شدن شو ببینم
و قابل باور نیست عشقی که به خودم دارم...
امروز برای خودم گریه کردم
حس کردم خودم و خیلی اذیت کردم
نباید اینکارو میکردم من قول داده بودم مواظبش باشم
قول دادم محکم بمونه اما امروز با چشم خودم ترک های قلبش و تو اشکاش دیدم و...
خیلی روزا رو به خودم بدهکارم